انگشت را کجا باید گذاشت؟
نوشته شده توسط احمد ابوالفتحی   
جمعه, 03 مرداد 1393 ساعت 20:42

 

 

نه مرثیه‌ای برای جایزه‌ی گلشیری یا حتا نه مرثیه‌ای برای وضعِ کنونیِ ادبیاتِ داستانیِ ایران؛ این نوشته پریشان‌گویی‌ای بود با این پرسش که چرا ساختِ ادبیاتِ داستانیِ ایران دچارِ اختلالی از بیرون خنده‌دار و از درون گریه‌آور شده است؟ در نهایت این نوشته حرفِ چندان تازه‌ای برای گفتن  نداشت. تنها سخنش این بود که شاید درد در سرانگشت باشد و به همین دلیل است که هر جا دست می‌گذاریم احساسِ درد می‌کنیم!

این نوشته بازنمودی از یک پریشانی خواهد بود. پس در همان بندِ اول خود را جمع‌بندی کرد! تاکیدِ این نوشته از اساس این است که ساختِ ادبیاتِ داستانیِ ایران دچارِ هرج‌ومرجِ ساختاری است. ساختاری دچار هرج‌ومرج می‌شود که خاصیتِ خودنظم‌دهندگی‌اش را از دست داده باشد و این خاصیت هنگامی از دست می‌رود که اجزا عمل‌کردی فارغ از ساختار بروز می‌دهند. در چنین شرایطی یا جزئی از درونِ ساختار باید باشد که با تاثیرگذاری بر دیگر اجزا خاصیت خودنظم‌دهندگی را بازگرداند یا آن‌که اجزا با اصلاحِ عمل‌کردِ خود نظم را به ساختار بازگردانند. جزء ناظم در این موردِ خاص می‌تواند یک کاریزمای ادبی یا یک جایزه‌ی هدایت‌گرِ ادبی یا هرچیزِ دیگر باشد اما در صورتی که چنین جزئی در ساختار وجود ندارد آیا جز هرج‌ومرج راهی هست؟

این نوشته قصدِ بازنمودِ پریشانی را دارد و برای آنکه ساختاری درست پیدا کند لازم است که فرمی غریب داشته باشد. به همین دلیل لازم بود بندِ آخرِ نوشته همان اول بیاید! شروعش باید در بندِ چهارم رخ بدهد و به بندی که جای واقعیش در میانه است ختم شوذ! اگر بناست بازنمودی از یک پریشانی ارائه شود انسجامِ فُرمی ساختار را تحتِ شعاع قرار خواهد داد.

جایزه‌ی گلشیری تعطیل شده است. در بیانه‌ی هیات امنای این جایزه تاکید شده که این تعطیلی به معنای از بین رفتنِ بنیادِ گلشیری نیست. گفته شده کارهای عقب‌مانده‌ای هست که باید انجام شود. کتاب‌هایی بر ضمه‌ی این جایزه مانده بوده‌اند که باید شکل بگیرند و منتشر شوند. گفته شده که سایتِ این بنیاد بناست با هزینه‌ای که قرار بوده صرفِ اهدای جایزه شود اما کفافِ آن را نمی‌داده از نو فعالیتی غیرِ آرشیوی پیدا کند. به تلویح این‌گونه بیان شده که این سایت را پایگاهی برای ادبیاتِ داستانیِ ایران خواهند کرد. خواسته یا ناخواسته در این بیانه گویا انگشت را درست در جایی که درد می‌کند قرار داده‌اند. ادبیاتِ داستانیِ ایران پایگاه ندارد. در بیانیه آمده که در پایگاهِ ادبیاتِ ایران بناست به نقدِ جدیِ آثارِ داستانیِ فارسی بپردازند. چه خوب! ادبیاتِ موردِ نظر از ضعفِ نقد هم رنج می‌برد. رنجی که باعثِ رنجش اهالیِ ادبیاتِ موردِ نظر از یک‌دیگر می‌شود و از آنجا که بنا به رنجاندن نیست به ضعفی دیگر دامن می‌زند و از آنجا که ادبیاتِ داستانیِ ایران قرار بوده جای نان قرض دادن نباشد به رنجش و تمسخر و طعنه‌هایی دیگر دامن می‌زند و از آنجا که طعنه و تمسخر رنجش به وجود می‌آورد هی رنجش است که روی رنجش...

همان‌گونه که اگر تا این‌جای این پریشان‌گویی حوصله‌تان سرنرفته باشد و اگر از اساس به این‌جای نوشته رسیده باشید مشاهده کرده‌اید بندِ قبل (که در واقع بنا بود بندِ اول باشد) ناتمام باقی ماند! این ناتمامی تنها به این دلیل بود که نویسنده‌ی آن یک محافظه‌کار از نوعِ لیبرال‌مسلک است که خوش ندارد رنجشی به رنجش‌ها بیفزاید و از آن‌جا که یک لیبرالِ خوب لیبرالی مرده می‌باشد و از آنجا که این نویسنده خود به اختگی ادبی از نوعِ حادِ آن مبتلا بوده و در راستای آن‌که علما فرموده‌اند: «ادبیاتِ خوب ادبیاتِ بد است... یعنی نه اینکه بد باشد ادبیاتی است که در نگاهِ همین محافظه‌کارانِ لیبرال‌مسلک بد باشد» او به این نتیجه رسیده که پریشان‌گویی نوعی از ادبیاتِ بد می‌باشد و از آنجا که ایشان خیلی دوست دارد ادبیاتش خوب  به نظر برسد ادا درآورده و در سلسله مهملاتی که پشتِ هم ردیف می‌کند یک بند را هم نیمه‌تمام گذاشته تا خوبیِ کار را به حد اعلا برساند. تا این بند به پایان نرسیده باید این را هم به اطلاعِ خوانندگانِ عزیز (خوانندگان؟ یعنی ممکن است که وضعیتِ این نوشته تا به حال تمامِ خوانندگانش را پَر نداده باشد؟) برساند که نویسنده خود از آنجا که هی پشتِ سرِ هم در همه‌ی جوایزِ ادبی با نامِ مستعار شرکت کرده و داستان‌های چرندش را با ضد و بند هم حتا به هیچ هیئت داورانی حالا به هر یک از سطوحِ مافیای ادبی که می‌خواهند (بلی! یکی از سطوح؛ مافیای ادبی سطوحِ مختلفی دارد.) وابسته باشند نتوانسته قالب بکند و هیچ جایزه‌ای هم نبرده دارد ناله می‌کند که حالا که نوبت به کتابِ ما رسید جایزه‌ی گلشیری را هم بستند و سرمان بی‌کلاه ماند. وی در همین راستا اکنون در تشتِ آبِ سرد نشسته و مشغولِ تایپ می‌باشد!

بخش‌های مختلفی از جملات و ترکیب‌های بندِ قبل از مطالبِ مختلفی که در ساختِ ادبیاتِ داستانیِ امروزِ نقل‌ونبات‌گونه ریخته است انتخاب شده بود. بندِ قبل کولاژی بود از بیرون خنده‌دار و از درون گریه‌آور از وضعیتِ امروز. شاید همین‌جامان درد می‌کند؟ شاید ما یک مشت عمومردک و خاله‌زنک با سطح سلیقه و سوادِ ادبی در حدِ کلمِ بروکلی هستیم که عِرض خود را می‌بریم و فقط به خودمان زحمتِ می‌دهیم. چرا که تیراژ کتاب‌ها قربان! تیراژِ کتاب‌ها شرم‌آور است. کو خواننده که بخواهیم باعثِ زحمتش بشویم؟ شاید هم باید انگشت را همین‌جا گذاشت اصلن؟ اگر چرخه‌ی اقتصادِ نشر درست بود نویسندگان وقتی برای دعوا نداشتند و از سوی دیگر جایزه‌ای چون گلشیری چنان بنیه‌ی مالی‌ای پیدا می‌کرد که بهانه‌ای برای تعطیل کردنش پیدا نمی‌شد.

در همین جای نوشته علاوه بر هر آنچه گفته شد بهتر است که کلاهِ خودمان را قاضی کنیم. گلشیری و براهنی هم اگر بودند وضع همین بود آیا؟ آیا ما دچار فقدانِ کاریزما نیستیم؟ آیا «بحرانِ رهبریِ ادبی» بیداد نمی‌کند؟ این بلبشو نیاز به یکی ندارد که یک اخمش ساختاری را به سکوت و اطاعت وابدارد؟ آیا اگر گلشیری هم اکنون هم در آپارتمانِ خود در شهرکِ اکباتان (محلِ برگزاریِ آخرین دوره از جایزه‌ی گلشیری) نشسته بود از اساس نیازی به نقدِ ادبی احساس می‌شد؟! چه کاری است؟ داستان‌ها را می‌بردیم می‌دادیم ایشان می‌خواند. یا می‌گفت تو این‌کاره بشو نیستی و ما هم فحش می‌دادیم و به کلاسِ جمالِ میرصادقی یا رضا براهنی یا یکی دیگر رجوع می‌کردیم یا یک اتفاقِ دیگر می‌افتاد. در هر صورت تکلیفِ همه مشخص بود. آیا انگشت را نباید این‌جا گذاشت؟ آیا دردِ ما فقدانِ گلشیری نیست. آیا لازم نیست که به جای مرثیه خواندن برای فقدانِ جایزه‌ی گلشیری در فقدان خودِ او چون ابر در بهاران گریه کرد؟ آیا نباید دو صد لعنت بر کسانی فرستاد که جنازه‌ی آن مرحوم را دفن کردند؟ بهتر نبود که مومیایی‌اش می‌کردیم و در اتاقکی شیشه‌ای چنان که رهبرِ مرحومِ برادرِ بزرگتر جنابِ آقای ولادیمیر ایلیچ لنین را نگه داشته‌اند تا زمانی که پیش‌رفتِ علم بتواند دوباره زنده‌شان کند از ایشان مراقبت می‌کردیم؟ از آن گذشته پس این کانونِ نویسندگان به چه دردی می‌خورد؟ چرا باید طوری باشد که همه احساس کنند اگر طوری هم نبود هیچ طوری نمی‌شد؟! چرا نباید یک نهادِ مشخص وجود داشته باشد که تکلیف همه را مشخص کند و به سازمان‌دهیِ امور مشغول باشد؟ چرا چرخه‌ی ارتباط میانِ نویسنده/ ناشر/ مخاطب درست کار نمی‌کند؟ آیا از اساس مشکل از دولت نیست؟ سانسورِ بیش از حد کار را به جایی رساند که دیگر کتابِ خوبی برای داوری در جوایزِ ادبی باقی نماند و همان بهتر که اصلن جایزه‌ی گلشیری تعطیل شد! همان‌گونه که دوستانی در میزگردی که چندی پیش روزنامه‌ی شرق چاپیده بود هم گفته‌اند وقتی اثرِ درخوری تولید نمی‌شود چرا باید جایزه‌ای داده شود؟ وقتی که ادبیات خوب همان ادبیات بد است و ادبیاتِ بدی که همان ادبیاتِ خوب است هم تولید نمی‌شود انگشت را کجا باید گذاشت؟ درد از خودِ انگشت نیست آیا؟ بهتر نیست کارِ خودمان را انجام بدهیم؟ خوب یا بد، داستان‌مان را بنویسیم و به ارائه‌ی درست آثارمان بی‌اندیشیم؟ آیا در این صورت نظم به ساختار باز نخواهد گشت؟ در این صورت آیا جایزه‌ی گلشیری هم دوباره باز نخواهد گشت؟ باز خواهد گشت.

«احمدابوالفتحی»

 

در همین زمینه:

+ جایزه‌ی گلشیری متوقف شد!

+ نابوده به کام خویش...

آخرین بروز رسانی در جمعه, 03 مرداد 1393 ساعت 21:08
 

اضافه‌ كردن نظر

1000 کاراکتر باقیمانده


انگشت را کجا باید گذاشت؟

احمد ابوالفتحی

    نه مرثیه‌ای برای جایزه‌ی گلشیری یا حتا نه مرثیه‌ای برای وضعِ کنونیِ ادبیاتِ داستانیِ ایران؛ این نوشته پریشان‌گویی‌ای بود با این پرسش که چرا ساختِ ادبیاتِ داستانیِ ایران دچارِ اختلالی از بیرون خنده‌دار و از درون گریه‌آور شده است؟ در نهایت...

نابوده به کام خویش . . .

مهدی اسدزاده

  تا به موقع برسی موتور گرفته‌ای و در تب و هول نرسیدن به خود می‌پیچی. هر از چند لحظه نگاهت را سر می‌دهی روی صفحه‌ی گوشی و به دقیقه‌هایی نگاه می‌کنی که آرام آرام از میان انگشتانت فرو می‌چکند و مطمئنی که حالا لابد ده دقیقه‌ای می‌شود طرف سر منوچهری...

دوشنبه آماده است از تمامی پدیدآورندگان آثار ادبی، هنری و ناشران و فعالان بنگاه‌های ادبی، هنری سفارش آگهی بگیرد.

با ما تماس بگیرید: 2shanbe@2shanbe.ir

به نظر شما «دوشنبه» تا چه میزان در پوشش بی طرفانه‌ی فضای ادبی‌ ِایران توفیق داشته؟