Back to Home
 
حسين سناپور، 12 خرداد 1393

گلشيری
 

مطلب زیر امروز چهارشنبه (۱۷ خرداد) با مقدار زیادی حذف، در صفحه‌ی آخر شرق منتشر شده است. جمله‌های حذف‌شده را در زیر سیاه کرده‌ام:

من از آن دست آدم‌ها نیستم که تاریخ تولد یا درگذشت کسان‌شان یادشان می‌ماند. حتا تاریخ دقیق رفتن گلشیری را هم دوستانی باید به یادم بیاورند. اما این تاریخ‌ها چه اهمیتی دارند وقتی کسی، حتا در نبودش، حضور دائمی دارد در زنده‌گی‌مان؟ و راستش در این چهارده سال (واقعا این همه سال گذشته از نبودش؟) کم‌تر روزی بوده که یادی از گلشیری نکرده باشم و احیانا حرفش را با این و آن نزده باشم. این روزها هم بیش‌تر از هر زمانِ دیگری. این روزها و این سال‌ها که کسی نیست تا سرش را بیاورد نزدیک و زمزمه‌وار و خودمانی و خیره به چشم‌ها سوالی از احوالات آدم بکند و نشان بدهد در شلوغ‌ترین وضعیت‌ها هم حواسش به حال دوروبری‌هاش هست، ‌یا به نوشتن و ننوشتن‌شان، یا اصلا وضعیتِ زنده‌گی‌شان. بپرسد چه‌ات شده؟ یا چرا نمی‌نویسی؟ یا شوخی کند و خندخندان بگوید نکند فلان شدی؟

این روزها که این همه کارِ بر زمین مانده برای ادبیات‌مان هست و کم‌تر همتی می‌بینم، این روزها که در ادامه‌ی چند سال گذشته این همه کتاب‌هامان را قلع‌وقمع کرده‌اند و کم‌تر کسی صدایی ازش درآمده، و حتا انگار خواست و تلاش دولت‌مردان هم از پس آن مجموعه‌یی برنمی‌آید که اداره‌ی کتاب ارشاد برآیندش است،‌ و این روزها و سال‌ها که هر نویسنده‌یی فقط سعی می‌کند گلیم خودش را از آب بکشد و سرش توی کار، و شاید اصلا توی کاسبی خودش باشد، بیش‌تر از همه دلم برای گلشیری تنگ می‌شود، برای او که یک تنه می‌خواست نقد ادبی این مملکت را جدی و روش‌مند کند، به مسائل صنفی (و گاهی حتا شخصی) نویسنده‌ها سروسامان بدهد، در روند تحولات فرهنگی کشور تاثیرگذار باشد، وقتی کارهای پاورقی یا پرفروش را به جای کتاب‌های درجه اول جا می‌زنند،‌خودش دست به کار نقد نوشتن شود،‌ وقتی "بوف‌کور" هدایت را سانسورشده پخش می‌کنند، فریاد بکشد و اعتراض کند (انگار که پاره‌یی از تن خودش را کنده‌اند)، وقتی دوستانش، مختاری و پوینده را می‌کشند، او بیش‌تر از هر کسی صداش را بلند کند، و ده‌ها کار دیگر که قصد جایزه راه‌انداختن و مجله‌ی ادبی راه انداختن فقط بخش‌های کوچکی از آن بوده است. و تازه بخواهد از آخرین تحولات داستان‌نویسی جهان هم باخبر باشد و داستان‌نویسی به شیوه‌ی ایرانی را پیدا یا ابداع کند و به قول خودش بر لبه‌ی داستان‌نویسی جهان هم حرکت کند و به‌ترین داستان‌های جهان را بنویسد.

نمی‌دانم واقعا چه بر نسل ما و احیانا نسلِ بعد از ما رفته است که این همه جای خالی در همه جای ادبیات‌مان هست.‌ نمی‌دانم دوباره چه باید بشود تا آدم‌هایی مثل گلشیری پیدا شوند، اما می‌دانم جاش هر روز و حالا حالاها خالی است و دست‌کم آدم‌هایی مثل من که او را با بسیاری از وجوه شخصیتی‌اش (و البته نه همه‌ی آن‌ها) دیده‌اند، می‌دانند که نه یک نفر، که شاید چندین نفر با همت او باید پیدا شوند تا همه‌ی کارهایی را که او می‌کرد، بکنند. اما کو حتا یک نفر از آن چند؟ این است که هر روز می‌بینم جاش خالی است و می‌دانم هیچ وقت هم پُر نمی‌شود.

۱۲ خرداد ۹۳

بنياد را در تكميل اطلاعات اين صفحه ياري كنيد. Top


Contact Us

Contributors

Activities

Golshiri Award

About

 
Back to Index